زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

انتخاب اسم نی نی

مامانی دلش میخواد اسم نی نی شو اگه دختر بود بذاره                   سلما   البته اگه تا وقتی میایی نظرم عوض نشه آخه من خیلی وقته به اسم نی نی م فکر می کنم، هر دفعه هم از یه اسمی خوشم میاد، وقتی دبیرستان بودم دوست داشتم اسم نی نی مو بذارم شیوا، بعدش از اسم صبا و نگار خیلی خوشم میومد، تا چند وقت پیش هم اسم نی نی مو میخواستم بذارم نیایش، حالا هم که سلما...... سلما اسم یکی از فرشته های خداست خوب تو هم یکی از فرشته های خدایی که میخوای بیایی پیش ما دیگه...... اگرم نی نی م پسر بود اسمشو میذارم...
23 آذر 1390

شرط عشق

زن جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد… نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود می نالید بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند… مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود… که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر او هم کور شده بود مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد… ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود… همه تعجب کردند… مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم …    &...
22 آذر 1390

مامان جون

دیشب با بابایی خونه مامان جون (مامان مامان) بودیم.      فکر کنم مامان جون بدجور دلش هوای نوه و نی نی کوچولو کرده...                                    آخه دیشب می گفت زودتر بچه دار بشید، بابایی هم گفت حالا خیلی زوده، بعدشم به شوخی  گفت چطور به دایی حجت نمیگین بچه دار بشه که زودتر از ما عروسی کرده (دایی حجت 25 تیر عروسی کرده) مامان جون گفت آخه اونا که نمیتونن، آخه زن دایی داره درس می خونه دانشجوی ارشده. ...
22 آذر 1390

عاشقتم

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو! بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو… کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست! عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه ...
22 آذر 1390

ذهن حاضر جواب بچه ها

عکاس آمده بود سرکلاس درس تا از بچه های کلاس عکس یادگاری بگیرد. معلم هم برای اینکه بچه ها را تشویق کند که دور هم جمع شوند گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتی همتون بزرگ شدید به این عکس ها نگاه می کنید و می گویید: این احمده الان دکتره، اون مهرداده الان وکیله؛..... که یکی از بچه ها هم از ته کلاس گفت: اینم آقا معلمه، که الان مرده.   ...
20 آذر 1390

مامانی دلش نی نی میخواد

عزیز دلم سلام وقتی وبلاگ بعضی از نی نی ها رو می بینم که ماماناشون با چه عشقی ازشون حرف میزنن، منم دلم میخواد تو پیشم بودی و منم از شیرین زبونی هات می گفتم.                                                        ولی بابایی میگه هنوز زوده که تو بیایی پیشمون، میگه یک سال دیگه.     البته راستم میگه، هنوز مامانی بلد نیست شوهرداری کنه، چه برسه به بچه ...
20 آذر 1390

تقدیم به عشقم(بابایی)

بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم دور بشیم از همه مردم واسه درد هم بمیریم با ستاره ها بخونیم با ترانه جون بگیریم کلبه ای اندازه عشق باغچه ای و حوض و گلدون سر تو باشه رو شونم مثل لیلا مثل مجنون من بشم مادر گلها تو بشی بابای بارون                                       ...
20 آذر 1390

تقدیم به بهترینم(بابایی مهربونت)

وقتی می شی نیاز من اگه نباشی پیش من اشکای چشمامو ببین که می ریزه به پای تو                                  بازم که بی قرارمو دلواپس نگاه تو                                 تموم هستی منی بمون همیشه پیش من اگه شدم عاشق تو نذار که بی تاب بمونم لالایی شبام تویی نذار که بی خواب بمونم  &nbs...
20 آذر 1390

مامان و بابا

خوشکل مامان، از وقتی این وبلاگو ساختم فکر می کنم واقعا هستی و دوست دارم باهات حرف بزنم. من و بابا 5 آذر 1389 (روز تولد 24 سالگی مامان) عقد کردیم، که اون موقع بابا 29 سالش بود، و روز 23 آبان 1390 که شب عید غدیر بود عروسی کردیم.   من و بابا هردوتامون خیلی نی نی دوست داریم، ولی می خوایم زمانی بچه دار بشیم که هم از نظر مالی و هم روحی آمادگیشو داشته باشیم، و امیدوارم خدا هرچه زودتر این آمادگی رو بهمون بده تا زندگیمون از اینی که هست شیرین تر بشه. من الان خونه تنهام، آخه بابا از ساعت 7 صبح تا 5 عصر سرکاره، ان شاءالله همیشه سالم و سرحال باشه و همیشه سایه اش بالا سرمون باشه.       ...
19 آذر 1390